دیوانه عشق توام
از عشق تو یارا ، لحظه لحظه مست مستمبه تو دل داده ام و کوچه گردی بت پرستمبی تو من دیوانه ام ، با عشق تو فرزانه امهر لحظه من با یاد تو ، آواره ای بی خانه امدر به در دنبال تو ، این دل به سوی کوی تودر حسرت دیدار تو ، مجنون شدم بر روی توآن صوت بی تکرار تو ، آرامش قلب منستروح زلال و پاک تو ، تنها دلیل بودنستبا من بمان ، با من بخوان ، ای همه بود و نبوددیوانه عشق توام ، ای هستی و ای تار و پود
آقا بیا تا زندگی معنا بگیرد
شاید دعای مادرت زهرا بگیرد
آقا بیا تا با ظهور چشمهایت
این چشمهای ما کمی تقوا بگیرد
آقا بیا تا این شکسته کشتی ما
آرام راه ساحل دریا بگیرد
آقا بیا تا کی دو چشم انتظارم
شبهای جمعه تا سحر احیا بگیرد
پایین بیا، خورشید پشت ابر غیبت
تا قبل از آن که کار ما بالا بگیرد
آقا خلاصه یک نفر باید بیاید
تا انتقام سیلی زهرا بگیرد
نه رو بر آینه ای داشتم، نه بر ماهی
فقط به یاد نگاه تو بوده ام گاهی
گلایه ای نکن از حرف پوچ من، دریا!
به جز حباب، چه دارد دهان یک ماهی؟
خزان پیر، در آغوش باد می گرید
شبیه کودک تنهای مانده در راهی
و من به جرم صدا کردن تو محکومم
به یک سکوت فراموش مانده در چاهی
چگونه فتح کند دفتر مرا نامت؟
تو گام شعله ای و سرزمین من کاهی
دلیل این که تو را خواستم فقط این است
نمانده است، مجالی برای خودخواهی
نگاه دار! به دار خودت مکوب ای عشق!
ببخش جان طناب! از من است، کوتاهی!
خدا به خیر کند! این رگ قیام تو نیست؟
که تیر می کشد از سینه ها به خونخواهی؟
بشر به نور نزدیک می شود، بی شک
به گوش جاده نخواهد رسید، گمراهی
این جمعه هم گذشت تو اما نیامدی
خورشید خانواده ی زهرا نیامدی
از جاده ی همیشه چشم انتظارها
ای آخرین مسافر دنیا نیامدی
صبحی کنار جاده تو را منتظر شدیم
آمد غروب، رفت و تو آقا نیامدی
از ناز چشمهای تو اصلا بعید نیست
شاید که آمدی گذر ما نیامدی
امروزمان که رفت چه خاکی به سر کنیم
آقای من اگر زد و فردا نیامدی
غیبت بهانه ای است که پاکیزه تر شویم
تا روبرویمان نشدی تا نیامدی
یابن الحسن بیای قنوتم وظیفه است
دیگر به ما چه آمده ای یا نیامدی